شروع
اتفاقی عظیم، روزگاری قدیم،
کودکی پشت سر گذاشته و مرد شدم:
زندگی ناگهان شروع شد بر من!
زندگانی پیشرو چنین دیدم،
خیشرانی با اسبهایش
ایستاده در تپۀ نزدیکدست و عرقی روی پیشانی،
قسمت رودخانه پشت سر گذاشته شده
درۀ زیر پا شخم خورده است،
دوخته نگاهی به کوهپایه،
نرم باید کرد سهمش از سنگهای بایر را،
نعرۀ رعدی ایستاده در بالا،
قلۀ سیهچردهای، بایر،
ایستاده در انتظار او اکنون.
بگذار شخم راند اگر توان دارد!